سرهنگها را باور کنیم!
- نه رانندههامون رانندهن؛ نه خیابونهامون درست و درمونه
+ چی بگم؛ نمی دونم.
- آقا از من بپرس! من هر روز با هزار تا از اینا سر و کار دارم. بلانسبت مثل گاو رانندگی میکنن … راستی! گفتی نویسندهای؟
+ بله
- البته من هم سرهنگم! باورت نمیشه؛ نگاه کن! راحت میتونم برم تو خط ویژه اتوبوس. آآآ … آه.
+ حالا لازم نبود؛ خیابون که خلوته.
- آقا وضع خیابونها افتضاحه. نه قانونی، نه ایمنی؛ رعایت نمیکنن که… شما که نویسندهای، اینا رو بنویس.
+ باشه مینویسم؛ ولی از این خیابون نرید؛ این خیابون ورود ممنوعه
- مثل اینکه هنوز باورت نشده من سرهنگم!